به خواست خدا قصه ی عشق ما ازجایی شروع میشه ک من یه دختر نوجوون بودم وتموم دغدغم درس و مدرسه بودوقتی هم بیرون میرفتم سعی میکردم شبیه یه آدم مغرور رفتارکنم و ازطرفی هم بااینکه سن کمی داشتم بازم شیطنت هم سنامونداشتم و همیشه سرم توکارخودم بوداون روزا همدم تنهاییام فقط دخترعموی گلم ریحانه بود وبس...وتنها چیزی که خیلی ناراحت یاخوشحالم میکرد اتفاقات مربوط ب مدرسه و درسام بود نه دغدغه ی دیگه ای کلا یه دخت,مقدمه,آشناییمون ...ادامه مطلب
چن روز بعد که خاله طاهرم تنهابود و شوهرش نبود خواست که منو پری باهاش بریم خونشون وشب هم.همونجابمونیم چون فرداش هم جمعه (31اردیبهشت ودوروزبعدش نیمه شعبان)بود وتعطیل بودم قبول کردم و رفتیم ....قبلا گفتم که خونه و مغازه علیرضا اینا تومحله خونه خالم بود نزدیک غروب بود که من و پری حاضرشدیم بریم خونه خالم چون خالم زودتررفته بود ما تنها رفتیم ...نزدیک خونه خالم که رسیدیم یهو پری گفت وای چیپس نگرفتیم (ازا,اولین,دیدار,مدتها,استارت,آشنایی,ورابطه ...ادامه مطلب
چند سال گذشت ومن دیگه اون دختر مغروری که همه دغدغدش درسش بود نبودم ....با کلی اتفاقاتی که تو این چن سال افتاد و روزایی که گذشت دیگه خبری از غرورقبلی نبود ...مث همیشه تنهاییموحس میکردم اما ایندفعه بادلی شکسته و خسته ازهمه چی ....درسم و دبیرستانم تموم شده بود و دوبار کنکوردادم و هردوبارهم ناراضی ازنتیجم البته خودمم قبول دارم درس نخوندم که بخوام از نتایجم راضی باشم ...خلاصه دیپلممو گرفته بودم و پیش دانشگاهی هم تموم کرده بودم و میخواستم بازم برای کنکور اماده بشم ...اماخب بازم انگیزه ی قبلیونداشتم و اصلاحس خوبی به زندگی و روزام نداشتم ... فقط میگذروندم و بادرس وکتابام سعی میکردم خودموسرگرم کنم ...ولی چون یکسال تاکنکور مونده بود دیگه نمیخواستم مث سال قبلش فقط درس بخونم وتوخونه باشم ...خسته شده بودم ازاین تکرار و حسابی حوصلم سررفته بود تااینکه باخونوادم صحبت کردم و تصمیم گرفتم توی آموزشگاه رانندگی مشغول به کارشم و تا زمان کنکورم سرم گرم باشه هم.درسموبخونن وهم حوصلم سرنره ...اینطورشد که کارموتواآموزشگاه شروع کردم وصبح تا ظهر باابن.کار وقتم میگذشت و خوبیش این بود کسی که همکارم قراربودبشه دختری ,فصل دوم سریال قبول میکنم,فصل دوم سریال arrow,فصل دوم فریحا ...ادامه مطلب