فصل سوم / ابرازعلاقه و بهترین سوپرایززندگی

ساخت وبلاگ

اونروز چون پری میخواست باسجاد بحرفه باایرانسلم نت گرفتم تا شب هردومون آن بشیم آخرشب که شد پری همچنان با سجاد مشغول چت بود ومنم با ریحان تااینکه توگپی که سجادوعلی بودن هم حرف زدیم و اوناهم همینطور ....علی بیشتر حرف میزد سجادو پری کم.کم رفتن پی وی و توگپ حرف نمیزدن حوصلم سررفته بود

ساعت 12شب(1خرداد) بودعلی هم مثل من تنهابود واسه همین توگپ بامن حرف میزد کلی حرف زدیم فکرنمیکردم اینطوری باشه اخه توحرفاش خبری اون ادم مغرور وازخودراضی که فکرمیکردم نبود تااینکه دیدم اومد پی ویم من که تعجب کردم ازاینکارش که چرا اومده پی وی من. وقتی ب پری گفتم چت باسجادوبیخیال شد واومد چسبید به من وباکله رفت توگوشیم که ببینه ماچی میگیم بهم علی هم باهمون ادب و احترام همیشگیش بهم گفت مشکلی نداره اینجا بحرفیم خخخ خندم گرفته بود که بعداینهمه بحث تو گپ تازه یادش افتاده بیاد بقیه حرفاشو پی وی بگه منم گفتم میذاشتین صبح بیاین پی وی وخندید و بهم گفت اگه اشکالی نداره میخواستم بیشترباهاتون اشنابشم بااین حرفش رسما رفتم توهنگ ....ینی چی منظورش چیه ...که بلخره حرف دلشوزد و گفت خیلی وقته میخواسته بهم بگه که بهم علاقه داره و دوس داره باهم باشیم امانتونسته ....گفت چرا من تاحالا ندیده بودمتون و اولین بارتواموزشگاه دیدمتون و اونجا بهتون جذب شدم ....بااخوندن این حرفاش پری میخندید و هی میگفت اوووووووو مبارکه و مسخره بازی درمیاورد ولی خودم هنوز هنگ بودم ازحرفاش فک کردم دارم خواب میبینم این همون پسره مغرور خودخواه خودشیفتس که داره این حرفاروبه من میزنه و بهم پیشنهادمیده ....بایدبگم بزرگترین سوپرایززندگیم بود چون هیچ جوره تومخم نمیرفت که علی اینطورادمی باشه اخه اونکه اصلابه من نگاه نمیکرد و انگارخودشو میگرفت برام چطورممکنه بهم علاقه مندبوده ....همچنان توشوک بودم. واونم گیرداده بود که الان بله روبهم بدین فقط هرکار کردم بیخیال بشه نشد و پشت سرهم میگف اوکی روبدین فقط ک من گفتم من فعلا درگیردرس وکنکورمم وکاملا هم شوکه شدم ازاین حرفتون اگه میشه باشه بعدکنکورم دربارش حرف بزنیم که گفت نه همین امشب باید اوکی روبدین که بعد کلی کل کل دیدم ساعت سه صبح شد بهش گفتم خب باشه ولی فعلااتااون موقع. درهمین حد اونم حسابی خوشحال شد گفت باشه و تشکرکرد و باید میخوابیدم که صبح برم اموزشگاه ولی بااین سوپرایز مگه خوابم میبرد ....یه حس عجیبی داشتم ازعلی خداحافظی کردم واف شدیم تافرداش. ک شنبه اول خردادبود و شبش هم جشن نیمه شعبان ....همه جا جشن بود و منو پری هم قراربودشب بریم جشنی که همه میرفتن ...اون موقع من وعلی فقط باهم توتلگرام چت میکردیم وحتی شماره همو نداشتیم هنوز...چون اونقدر رابطمون جدی نشده بود ولی پری وسجاد باهم دوباره شروع کرده بودن همه چیو ودرارتباط بودن ....شبا هم علیرضاوسجاد ساعت 9,9:30میرفتن باشگاه بدنسازی تا 10,11نبودن ....وقتی که قرارشدباپری بریم جشن چون هیچوقت ندیده بودم علی هم بیاد تواین مراسما فکر کردم بهش بگم نمیاد ولی وقتی کفتم گفت من که دوس ندارم اینجور مراسمارو ولی بعدباشگاه بتونیم میایم خیلی خوشحال شدم چون دوس داشتم لااقل از دورببینمش .شب اول که بعدباشگاه اومدن اما نیومدن جایی ک همه بودن رفتن بستنی فروشی بالاترازونجا وبقول خودشون اب هویجشون بزنن ب بدن خخخ باعلی چت میکردم و هرچی گفتم پاشوبیا همه ملت اینجان خب توهم یکی گفت نه ضایعس تابلو میشه و ...هیچی دیگه اخرهم.نیومدن وفرداشب هم ک بازجشن بود وقتی بهش گفتم گفت احتمالابیایم که باشگاه نرفتن واومدن جشن وقتی چت میکردیم ازش پرسیدم کجایی یهوگفت ماهم.اومدیم جشن خیلی خوشحال شدم ولی اصلانمیدیدمش تااینکه پری وقتی ی جا وایساده بود علیو دید ولی دیگه علی وسجاد یکم بافاصله ازبقیه روچمنای بلوارنشسته بودن و نشد ببینمش تا اخرشب که تموم شد و گوشی منم شارژنداش خاموش شده بود. وقتی همه داشتن میرفتن خونه هاشون بین اون جمعیت درحال رفت وامد ازدور علی وسجادودیدم ک وایساده بودن حرف میزدن ونیش سجاد طبق معمول تابناگوش باز... وقتی ازجلوشون رد شدیم برای چند ثانیه کوتاه دیدیم هموو میشد گفت اولین نگاه عاشقونه بین اون شلوغی .... علیرضا یه تی شرت طوسی تنش بود ومیشد گفت اون لحظه فقط چشمام اونومیدید ازطرفی هم بایدحواسمووجمع میکردیم تابلو بازی درنیاریم دیگه برگشتیم خونه و من حجم یک ماهه گرفته بودم ک دیگه منوپری نت داشته باشیم.وبتونیم باهاشون چت.کنیم وقتی رسیدیم خونه بابابزرگ مامان بررگ وبابابزرگ خواب بودن تواتاق خودشون و من وپری هم تواتاق خودمون بیدار ...تاساعت 2باعلی چت میکردم تااینکه گشنم شد ورفتیم.باپری یه چیزی بخوریم ولی لرونجایی که من قبلا موبوگرامو رو دانلودخودکار 2به بعد تنظیم کرده بودم وقتی شام.خوردیم و اومدم به علی پی ام.بدم.دیدم نت وصل نمیشه حسابی رومخ بود وقتی ک چک کردم دیدم بععلله نتم تموم شده و همش اهنگ دانلودشده اونم چ اهنگای چرتوپرت تواون لحظه بدضدحالی خوردیم و چون خوابمون.نمیومد دوس داشتم باعلی حرف بزنم اونم که عادت داشت که شباتاصبح بیدارباشه ولی خب نتم و شارژم کلا صفر شده بودو هیچ.راهی نبود که دوباره نت بگیرم حسابی حالمون گرفته شد ولی پری از تلفن خونه زنگ زد ب سجادخبرداد که نت نداریم منتظرنمونن و به علیرضاهم بگه وماهم رفتیم.تورختخواب و اهنگای مزرخفی ک دانلودشده بودو گوش دادیم.لااقل دلمون نسوزه اونهمه حجم تو ده دیقه شام خوردن ماپرید خخخخخ( یکی ازین اهنگا اهنگ خارجی Aforo)قیافه منوپری تواون لحظه دیدنی بود من عصبانی بودم توفکر علی پری هی اذیت میکردومیخندید ....تواون لحظه دلم یه طویله گرفت اخه خیلی دلتنگش بودم و دوس داشتم تاخودصبح باهاش حرف بزنم ولی ضدحال خوردیم.دیگه ....وناراحت بودم که این اتفاق افتاد ....دیگه بعداونشب نت گرفتم و بهش توضیح دادم قضیه رو وتموم شد. کم کم.داشت باورم میشد که من.وعلی داره رابطمون جدی میشه ودارم بهش وابسته میشم ....هنوز همو شماخطاب میکردیم و بهم مبگفت آرزوخانوم ومنم آقاعلی خخخخ اوایل خیلی رسمی ترازین حرفا بودیم انقدر مودب ومحترم ....کم کم روزا گذشت و من همچنان خونه بابابزرگم ک پیش پری بودم و علیرضاهم بیشتروقتش باسجاد بود ....وحتی گاهی که من وپری میخواستیم بریم.خونمون تا وسایلی کلازم داشتموبیارم علی و سجادهم میومدن یه دور میزدن باماشین سجادوخیلی کوتاه میدیدمش ...و چن باری که من باپری رفتم باشگاه والیبال ومسیر میومدن و همین دیدارای کوتاه و دور هم برام شیرین بود ....حس خوبی بهم.دست میداد ...چن روزی از رابطمون میگذشت وهنوز باهم قراری نذاشته بودیم وحتی تلفنی صداشوهم نشنیده بودم و شماره همونداشتیم تااینکه .....

کلبه ی عاشقونه ی آقا علیرضا وآرزوخانومش...
ما را در سایت کلبه ی عاشقونه ی آقا علیرضا وآرزوخانومش دنبال می کنید

برچسب : ابرازعلاقه,بهترین,سوپرایززندگی, نویسنده : ealirezoof بازدید : 302 تاريخ : سه شنبه 28 شهريور 1396 ساعت: 15:44